پایاب و کم عمق. (ناظم الاطباء) ، آبی کم مانده از گوشتی بسیار که جوشانده و پخته باشند درآن آب. که مادۀ آن بسیار باشد: آبگوشتی تنگ آب، آبگوشتی که گوشت آن فراوان و آب آن بسیار کم باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از: ’تنگ’، بمعنی قلیل و کم و نادر + آب. رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
پایاب و کم عمق. (ناظم الاطباء) ، آبی کم مانده از گوشتی بسیار که جوشانده و پخته باشند درآن آب. که مادۀ آن بسیار باشد: آبگوشتی تنگ آب، آبگوشتی که گوشت آن فراوان و آب آن بسیار کم باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از: ’تنگ’، بمعنی قلیل و کم و نادر + آب. رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
دهی از دهستان شفان بخش اسفراین شهرستان بجنورد، واقع در 82هزارگزی شمال باختری اسفراین. جلگه و سردسیر. دارای 28 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان شفان بخش اسفراین شهرستان بجنورد، واقع در 82هزارگزی شمال باختری اسفراین. جلگه و سردسیر. دارای 28 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
بدخو و کج خلق. (ناظم الاطباء). تنگ خوی. زودخشم. دشوارخوی: کارها تنگ گرفته ست بدوی روزۀ تنگ خوی کج فرمای. فرخی. خطا کرد پرگار غمزش همانا که رسم جفا بر من آن تنگ خو زد. خاقانی. رجوع به تنگ خویی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
بدخو و کج خلق. (ناظم الاطباء). تنگ خوی. زودخشم. دشوارخوی: کارها تنگ گرفته ست بدوی روزۀ تنگ خوی کج فرمای. فرخی. خطا کرد پرگار غمزش همانا که رسم جفا بر من آن تنگ خو زد. خاقانی. رجوع به تنگ خویی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
بخیل. ممسک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). که در خانه اش بروی کسی باز نشود. مقابل فراخ در: ممدوح بماندند دو سه بارخدایان زین تنگ دلان، تنگ دران، تنگ سرایان. سوزنی (از یادداشت ایضاً)
بخیل. ممسک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). که در خانه اش بروی کسی باز نشود. مقابل فراخ در: ممدوح بماندند دو سه بارخدایان زین تنگ دلان، تنگ دران، تنگ سرایان. سوزنی (از یادداشت ایضاً)
معدوم الطاقه. (غیاث اللغات) (آنندراج). ناتوان. (آنندراج). کم حوصله و بسیار تند و سست و ناتوان. (ناظم الاطباء) : سپاهی عزب پیشۀ تنگتاب چو دیدند روی چنان بی نقاب. نظامی (از آنندراج)
معدوم الطاقه. (غیاث اللغات) (آنندراج). ناتوان. (آنندراج). کم حوصله و بسیار تند و سست و ناتوان. (ناظم الاطباء) : سپاهی عزب پیشۀ تنگتاب چو دیدند روی چنان بی نقاب. نظامی (از آنندراج)
آنچه به دشواری بدست آید و عزیزالوجود باشد. (برهان) (ازناظم الاطباء). هرچه به دشواری تمامتر دست دهد و فراخ نبود. (شرفنامۀ منیری). آنچه به دشواری بدست آید و دیر یافته شود، و آنرا دیریاب نیز گفته اند. (آنندراج) (انجمن آرا). کمیاب. (ناظم الاطباء) : وین عجایبتر که چون این هشت با من یار کرد هشت چیز از من ببرد و هشت چیز تنگیاب. فرخی. اگر ز حرمت آن دست و آن عنانستی وگرنه عزت آن پای و آن رکابستی چو از غرور اثر ظلم برفزونستی چو کیمیا به جهان عدل تنگیابستی. ادیب صابر. حال من در هجر او چون زلف اوشد تیره فام صبر من در عشق او چون وصل او شد تنگیاب. ادیب صابر. صاحب ستران همه، بانگ بر ایشان زدند کاین حرم کبریاست، بار بود تنگیاب. خاقانی. خاقانیا وفامطلب زاهل عصر از آنک در تنگنای دهر وفا تنگیاب شد. خاقانی. سپاهی عزب پیشه و تنگیاب چو دیدند رویی چنان بی نقاب. نظامی. در عشق که وصل تنگیابست شادی به خیال یا به خوابست. نظامی. به آسانی نیابی سرّ این کار که کاری سخت و سرّی تنگیاب است. عطار. خاک پایت گر به جانی دست دادی، جان فراخ بود الحق، لیک بودی خاک پایت تنگیاب. ؟ (از شرفنامۀ منیری). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
آنچه به دشواری بدست آید و عزیزالوجود باشد. (برهان) (ازناظم الاطباء). هرچه به دشواری تمامتر دست دهد و فراخ نبود. (شرفنامۀ منیری). آنچه به دشواری بدست آید و دیر یافته شود، و آنرا دیریاب نیز گفته اند. (آنندراج) (انجمن آرا). کمیاب. (ناظم الاطباء) : وین عجایبتر که چون این هشت با من یار کرد هشت چیز از من ببرد و هشت چیز تنگیاب. فرخی. اگر ز حرمت آن دست و آن عنانستی وگرنه عزت آن پای و آن رکابستی چو از غرور اثر ظلم برفزونستی چو کیمیا به جهان عدل تنگیابستی. ادیب صابر. حال من در هجر او چون زلف اوشد تیره فام صبر من در عشق او چون وصل او شد تنگیاب. ادیب صابر. صاحب ستران همه، بانگ بر ایشان زدند کاین حرم کبریاست، بار بود تنگیاب. خاقانی. خاقانیا وفامطلب زَاهل عصر از آنک در تنگنای دهر وفا تنگیاب شد. خاقانی. سپاهی عزب پیشه و تنگیاب چو دیدند رویی چنان بی نقاب. نظامی. در عشق که وصل تنگیابست شادی به خیال یا به خوابست. نظامی. به آسانی نیابی سرّ این کار که کاری سخت و سرّی تنگیاب است. عطار. خاک پایت گر به جانی دست دادی، جان فراخ بود الحق، لیک بودی خاک پایت تنگیاب. ؟ (از شرفنامۀ منیری). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
کم آب. (آنندراج). کم عمق و پایاب و آب کم عمق. (ناظم الاطباء). آب باریک. آب کم. آب کم عمق در جوی یا در رودی. آبی رونده و قلیل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دریای فراوان نشود تیره به سنگ عارف که برنجد تنک آبست هنوز. (گلستان). جان به تن از نارسایی های همت مانده است بس که این دریا تنک آبست کشتی در گل است. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود
کم آب. (آنندراج). کم عمق و پایاب و آب کم عمق. (ناظم الاطباء). آب باریک. آب کم. آب کم عمق در جوی یا در رودی. آبی رونده و قلیل. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دریای فراوان نشود تیره به سنگ عارف که برنجد تنک آبست هنوز. (گلستان). جان به تن از نارسایی های همت مانده است بس که این دریا تنک آبست کشتی در گل است. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود